آيلينآيلين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

آيلين فندوق مامان و بابا

روشهاي مختلف براي خوراندن شير غني شدههههههه به شرح زير مي باشد...23 تير

يه قطره زينك بعد يه سورنگ شير اين روش 2روز جواب داد بعد كلكو فهميدي اينجا كوچولوتر بودي و شير خشك رو اينجوري مي خوردي. عاشق قطره آهنتي مامان جون هر روز 30ميل شيرو تو 1الي 1.5 ساعت ميل مي فرموديد چند شب پيش با كلك دادن يه قطره آهن 2ميل شير 60ميل شيرتو تو 15 دق خوردي البته آخراش قطره كم اومد قطره چكونو با لثه هاي نازت گاز ميگرفتي و وسطا كلكو فهميده بودي وقتي شيرو مي ريختيم تو دهنت با هرس ميگفتي آقاااااا خلاصه اين روشم يه روز جواب داد. و اما امروز كه 23 تير ماه و من از روش موسيقي وارد عمل شدم و ركورد زديم 80ميل شيرو در عرض 40دق تموم كردي و خدا باهات يار بود دستم خورد به شيشه 20تا از شيرتو فرش خورد ببين...
31 تير 1392

يكي از قشنگترين روزاي عمرم ....

امروز يكي از قشنگترين روزاي زندگيم بود دخترم بالاخره ميل به غذا پيدا كردي و تو شيشه سرلاكت 80 ميل سوپ خوردي چه معجزه اي ميكنه اين شيشه سرلاك منو ميگي و تو اصلا باورم نشد و بدون آب و آهنگ و .... قورت مي دادي كلا امروز خيلي خوش خوراك شده بودي شكر خدا ايشالا اين روند ادامه داشته باشه آيلين عسلم. ...
31 تير 1392

عکسهای نفسم

اینم عکسهای دختر گلم     برای دیدنشون برید به ادامه مطلب                 اين عكسو موقع ترخيص از بيمارستان خاله جون ازت انداخته     اولين حضور آيلين تو خونه ي بابا بزرگينا اينجا 1روزته قشنگم       اينجا 10 روزته نفسم         اینجا 32 روزته       عاشق این عکستم ١ماهو ١٣ روزته     اینجا 3 ماهو 2 روزته ماتان       اولين عيد آيلين خانم بغل علي دايي جون      این هزار...
30 تير 1392

بالاخره يه روزي تو دستمي ...........

آيلين عشق كنترل مي شود اين اخلاقت كشيده به علي دايي جون دخترم هرجا كنترل رو ميبيني مي خوايبه دستش بياري خيلي دوست ميداريشون بايد يه دونه برات بخريم تا هميشه دستت باشه.   اينجا صدات كردم تعجب كردي     اينجا  داري اجازه مي گيري برداريشون     اينجام موفق نشدي برداري پكر شدي   ...
30 تير 1392

بالاخره آيلينم غلت زد ........... 27

سوگولي مامان بالاخره غلت زدي اونم تو 7 ماهو 5 روزگيت ساعت 9:40 دق البته تو عكس 1ساعت كمتر نشون ميده چون نكشيده بودم جلو   يكم دير بود ولي خيلي خوشحال شدم تازه پوشكتو عوض كرده بودم دستو بالت آزاد بود يهو غلت زدي همچين جيغي كشيدم كه كل ساختمون شنيدن خيلي لحظه ي شيريني بود سريع دوربينو اووردم و اين لحظه رو شكار كردم تو هم از خوشحالي من دستو پا ميزدي دخترم بابا هم تو چشماش اشك جمع شده بود مي خواست قايم كنه ولي من فهميدم .   ...
28 تير 1392

آيلين باي باي ميكند.......... 27تير

مهگل مامان كرج كه بوديم خاله جون سعي ميكرد باي باي كردنو يادت بده ولي اونجا انجام ندادي چند روز پيش منم يادآوري كردم برات انجام ندادي امروز ديدم داري باي باي مي كني خيلي خوشحال شدم بغلت كردم محكم چسبوندم به خودم و هي ماچت كردم توهم كيف كرده بودي عاشق ايني كه بغلت كنيم فشارت بديم و به قول شيدا لهت كنيممممممممم و ......... ...
27 تير 1392

اولين خرابكاري آيلين جونم....

كتاب براي خونده نه براي خوردن مامان جونم ....   اگه دوست داريد از  جريان با خبر بشيد بيايد ادامه مطلب       ناناز تو فاصله اي كه رفتم برات پوشك بيارم تا عوضت كنم اومدم ديدم بله كتابو خوردي چقدرم برات مزه كرده بود از فردا مي خوام غذاتو بمالم به كتاب بدم دستت شايد اينجوري بخوري وقتي كتابو از دستت گرفتم چه گريه اي كردي دلم ريش شده بود خواستم دوباره بدم بهت بخوري   اينم عكساي كتاب خورده شده ي آيلين خانم ...       ...
24 تير 1392

210 روزگيت مبارك عمرو جون مامان

سادات خانم مامان امروز 7ماهت تموم شد و وارد هشتمين ماه زندگيت شدي عزيزترينم... نانازم هر روز كه از خواب بيدار ميشم خدارو شكر ميكنم به خاطر بودن تو در كنارمون.     ديزوز يه كوچولو بين مامانو دختر شكراب شد ماماني عصباني شد سرت يه داد چوچولو كشيد و تو هم كلي گريه كردي انقدر ناراحت شده بودي از هولت تو گريه هات هرچي بلد بودي گفتي بوبو بابا ماما دده ددددددد بعد بغلت كردم بازم تو بغلم آروم نشدي انقدر نازتو كشيدم عذر خواهي كردم تا آروم شدي و با اون دل مهربونت زودي مامانو بخشيدي و بهم لبخند زدي بعد من كلي گريه كردم فضاي خونمون هندي شده بود فقط يه ستون كم داشتيم بابايي رو هم از خواب بيدار كرديم بابا اينجوري شده بود ...
23 تير 1392

بازم تلاش ميكنم 21 تير

پرنسس مامان امروز بعد خوردن 9شيشه و نصفي شير و خوردن اندي روغن و ... وزنت كرديم ولي هنوز وزن نگرفتي همون 5400 هستي كه هستي امروز كلي گريه كردم خيلي دلم گرفته بود ........     مابقي تو ادامه مطلب .... آره ميگفتم هرچي برات غذا درست مي كنم و با روشهاي مختلف با كمك بابايي تو قسمتهاي مختلف خونه نمي خوري كه نمي خوري شيرتم كه ميدم بهت تو دهنت جمع ميكني نصفشو قورت ميدي نصف ديگرو .... خونرو ببيني هر طرف وسايلاي سنبل خانومه.بابايي برات صندلي غذا گرفت گفت شايد تو اون راحت باشي خوب بخوري اونم نشد موندم هاجو واج چه كنم با اين بد غذايي شما نفس خانم. امروز دايي رضايينا با خاله مريمينا افطار ميرن خونه مامان بزرگينا واقعا جاي...
21 تير 1392

اولین روز ماه رمضان همراه با آیلین

نفس چوچولو سحر ساعت ٣:٢٠بیدار شدم تا برای بابایی سحریشو گرم کنم یه نگاه بهت کردم ببینم در چه وضعی دیدم بلههههههههههه بیداری خلاصه ٢تایی با هم میز سحرو چیدیم و بابارو بیدار کردیم و مشغول خوردن شدیم ...   خودتم تعجب کردی چرا اینموقع بیداری     فکر کنم برای هندونه برنامه داری   ...
19 تير 1392